?>
تاریخ انتشار : سه شنبه 22 خرداد 1403 - 20:45
کد خبر : 31154

قصه ی عشق و پرواز: نغمه و پرنده ی مهاجر

قصه ی عشق و پرواز: نغمه و پرنده ی مهاجر

در کنار نقاشی، نامه‌ای از نغمه برای آزاد بر روی میز بود. نامه‌ای پر از عشق، دلتنگی و امید به دیدار دوباره در دنیایی دیگر.

در قلبِ شهر شلوغ و پر هیاهو، نغمه، دختری با موهایی بلند و مشکی و قلبی پر از شور و اشتیاق، زندگی می‌کرد. نغمه عاشق نقاشی بود و رنگ‌ها را بر بوم نقاشی جان می‌بخشید و دنیایی از زیبایی خلق می‌کرد.

روزها در تنهایی در آپارتمان کوچک خود نقاشی می‌کرد و غرق در دنیای رنگ‌ها و خیالات خود می‌شد. گویی پناهگاه او در برابر غم‌ها و تنهایی‌های زندگی بود.

آغاز یک دیدار غیر منتظره:

روزی که نغمه در حال قدم زدن در پارک بود، ناگهان صدایی توجهش را جلب کرد. صدایی ضعیف و غمگین که از میان شاخه‌های درختان به گوش می‌رسید.

نغمه به دنبال صدا رفت و پرنده‌ای زیبا با بال‌های زخمی را دید که در لانه‌ای کوچک روی زمین افتاده بود. پرنده با چشمانی غمگین به نغمه نگاه می‌کرد و گویی از او کمک می‌خواست.

قلبی مهربان و دستی یاریگر:

نغمه که قلبی مهربان داشت، نتوانست در برابر التماس پرنده بی‌تفاوت بگذرد. او پرنده را به آرامی در دست‌هایش گرفت و به خانه برد.

در خانه، نغمه با ظرافت و حوصله، زخم‌های پرنده را مرهم گذاشت و با نوازش‌های لطیف، گرمای عشق و محبت را به او هدیه داد.

پرنده که از نغمه سپاسگزار بود، در قفسی کوچک در کنار پنجره خانه نغمه زندگی می‌کرد. نغمه نام پرنده را “آزاد” گذاشت و آزاد نیز نغمه را تنها پناهگاه امن خود می‌دانست.

رشد یک عشق عجیب:

روزها به ماه‌ها تبدیل شدند و نغمه و آزاد به یکدیگر وابسته شدند. نغمه هر روز صبح با آواز دلنشین آزاد از خواب بیدار می‌شد و آزاد نیز با بال‌های کوچکش روی شانه‌های نغمه می‌نشست و نوازش‌های او را با لذت تمام احساس می‌کرد.

عشقی عجیب و غریب بین نغمه و آزاد شکل گرفته بود. عشقی که فراتر از مرزهای زبان و گونه بود. عشقی که در سکوت و با نوازش‌ها و آوازها بیان می‌شد.

نغمه با الهام از آزاد، نقاشی‌های جدیدی خلق می‌کرد. نقاشی‌هایی سرشار از رنگ‌های شاد و پرندگان آزاد که در آسمان پرواز می‌کردند. گویی آزاد روح خود را در نقاشی‌های نغمه دمیده بود.

فصلی از غم و جدایی:

با فرا رسیدن فصل پاییز، آزاد بی‌قرار شد. گویی ندایی درونی او را به سوی سفر و مهاجرت رهنمون می‌شد. نغمه با چشمانی پر از اشک به آزاد نگاه می‌کرد و می‌دانست که دیر یا زود مجبور به جدایی خواهند شد.

آخرین روز فرا رسید. نغمه قفس را باز کرد و آزاد با بال‌هایی که دیگر زخمی نبودند، در آسمان پرواز کرد. نغمه با بغضی در گلو، او را بدرقه می‌کرد و در دلش دعا می‌کرد که آزاد سفری امن داشته باشد و روزی بازگردد.

تنهایی و خاطرات:

با رفتن آزاد، دنیای نغمه رنگ و بوی خود را از دست داد. نقاشی‌هایش دیگر آن شور و نشاط گذشته را نداشتند و گویی نغمه بخشی از وجود خود را با آزاد از دست داده بود.

نغمه هر روز به آسمان نگاه می‌کرد و منتظر بازگشت آزاد بود. اما آزاد هرگز بازنگشت.

سال‌ها گذشتند و نغمه هرگز آزاد را از یاد نبرد. او در تنهایی و با خاطرات شیرین روزهای با هم بودنشان زندگی می‌کرد.

مرگ در آغوش عشق:

روزی نغمه در حالی که نقاشی از آزاد را در دست گرفته بود، در تنهایی جان به جان آفرین تسلیم کرد. گویی روح او به دنبال آزاد پر کشیده بود تا در آسمان‌ها به هم بپیوندند.

در کنار نقاشی، نامه‌ای از نغمه برای آزاد بر روی میز بود. نامه‌ای پر از عشق، دلتنگی و امید به دیدار دوباره در دنیایی دیگر.

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.